صدای در ...

 

 

در جای خود دراز کشیدم . شب است و سرد

ـ تق تق ـ صدای چیست ؟! ... من از خواب می پرم

تق تق ـ صدای در ـ به گمانم تو آمدی

هی زور می زنم ... به در بسته می خورم

 

 

یک در شبیه کوه میان من و تو است

یک در به قطر خاطره هائی که مرده اند

این بوی چیست ؟! ـ بوی گل توی دست توست ـ

گلها همیشه از سر من هوش برده اند  !

 

از پشت در تو را به تجسم کشیده ام

با دسته ی گلی که برایم خریده ای

هی زور می زنم و دری وا نمی شود

شاید دوباره نقشه برایم کشیده ای

 

در را فشار می دهم و فحش می دهم

اما تو همچنان به در بسته می زنی

من داد می زنم که تو هم سعی کن ........ ولی

دیگر تو خسته می شوی و فکر رفتنی

 

این بار آخر است که در می زنی و بعد ...

*   *   *   *

نه این صدای در زدنت نیست نازنین

هر تق تقی که می شنوم میخ محکمی ست

از جانب تو بر در تابوت من ... همین  !

 

تو می روی و دسته گلت روی قبر من

گلها همیشه از سر من هوش برده اند

هی زور می زنم و تو هی دور می شوی

من مانده ام و خاطره هائی که مرده اند ...

 

*   *   *  

 

این خواب را سه شنبه شب پیش دیده ام

مردن چقدر حس غریبی ست ... بی گمان ـ

ـ داری تو هم به مردن من فکر می کنی

من می روم . توئی و خودت . با خودت بمان ...

 

                                 سحر دهم رمضان

 

همون اندازه که تو زندگیم شکست خوردم موفق هم بودم

من زندگیمو دوست دارم ...

 

 

 

دوباره پائیز عزیز ...

 

 

نمی دونم چرا دیگه نمی تونم شعر بگم ...

فقط این یه بیت هی تو سرم وول می خوره :

آهای عروسک من بازی ام نده ... بس کن

منم عروسک تو یا توئی ... مشخص کن !

یادش بخیر ...

 " آهای عروسک زیبای دوست داشتنی ... تو بهترین غزلم در تمام عمر منی"

تا حالا  اینقدر دلتون واسه گذشته تنگ شده  که ... بی خیال

امیدوارم دفعه ی دیگه شعر بذارم براتون .

فعلاْ ....