هنوز براش شناسنامه نگرفتم :

 

 

نگرانم نکند باز فریبم بدهی

با کمی عشوه ‌‌کمی ناز فریبم بدهی

دست بردار از این بازی چوپان و علف

من نه آنم که به آواز فریبم بدهی 

شاه شطرنج دلم مات رخ ماه تو شد

چه نیازیست به سرباز فریبم بدهی ؟!

چشم در چشم به من خیره شو و بازی کن

عشق را وصله نیانداز فریبم بدهی

دوست دارم که صدای دفِ تو کرَ  کُنَدَم

تا به لطف نفس ِ ساز فریبم بدهی

خوب فهمیدی اگر حال مرا فهمیدی

وقت آن است مرا باز فریبم بدهی ...

 

 

                              دلم برای خودم تنگ شده ... من کجام ؟!

                                                   تا بعد .......

 

 

شام آخر ...

 

قدیمیه ولی دوسش دارم :

 

کسی نشسته دلش مثل نان کپک زده است

چقدر داد خدایا کمک کمک زده است

چقدر بی کس و تنها نشسته ... انگاری

کسی به زخم غریبی او نمک زده است

چقدر یاد تو است این اواخر اما حیف

که یاد و خاطره ات هم به او کلک زده است

هزار بار تو را خواب دیده و هربار

درون خواب برای تو نی لبک زده است

ولی هنوز تو مغرور هستی و او هم

به شام آخر این عشق ناخنک زده است

نگاه کن که چه غمگین نشسته  ... بیچاره

دلش برای نگاه تو باز لک زده است ...

 

                فقط می خواستم بگم زندم ...

                                     یا حق

 

 

 

دیگر دیر شده ...

 

 

دیگر دیر شده ...

بو گرفته بود گذاشتمش پشت در حیاط

بوی گندش تمام خانه را برداشته بود ـ حتی اتاق تو را ـ

دیر کردی . خیلی دیر ...

زباله ها را جمع کردند

دیگر دستت به دلم نخواهد رسید ...